اردیبهشت ربطی به اعتدال بهاری ندارد. حتی می شود در حوالی استوا،جایی که دماسنجها ،سیصد و شصت و پنج روز سال،بین 25 و 30 نوسان می کنند، حس اردیبهشتی بودن را استنشاق کرد.
در خیالات عشق اساطیریم همیشه آرزویم این بود که دست معشوق را بگیرم و یکه و تنها در یک گوشه دنیا باشم ... جایی دورتر از همه ی ارتباطات مزخرف اجتماعی ...
و حالا...تنهای تنهای تنها... در این بهشت اردیبهشتی ...در رویاگونه ترین لحظات زندام.... با بند بند وجودم در اوج وصالم!...ایستاده در بلندترین نقطه ی هرم عشق! ..درست جایی که اگر یک درجه زاویه ات را تغییر بدهی با سر به زمین می خوری....لیز می خوری...نابود می شوی...
یا باید تا آخر داستان در اوج بمانم...یا محکومم به سقوط!
حسی زیر پایم حرکت می کند . انگار قد و قامتم بلندتر شده! انگار در این به اوج رسیدن، رشد کرده ام. انگار بعد از مدتها، درست در جاییکه نه ثباتی دارم،نه خانه ای ، نه وطنی... حس می کنم می دانم...می دانم از زندچه می خواهم!!!
باز تو را می خواهم ...
و باز تو را ...
و باز تو را....
و این میل می کند به بینهایت....
و بینهایت یعنی یک قدم مانده به خدا...درست جاییکه تو مرا می بری!
نیمه ی اردیبهشت عاشقی.
ی که دیگر بلد نیست بنویسد