بی سرزمین تر از باد...
 
 

ایــن روز هــا

شبیــه
بـابـا لنـگ دراز شـده امــ...

بــرای
جـــودی ابـــوتی مـی نـویسـم

کــه ایـن روز هــا دیگـر خــودمـ هــم نمیشنــاسمـش...!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:بابالنگدراز,جودی ابوت, :: 11:31 :: توسط : میلاد

 

 

بی قراری ام را به اعتبار چشمهایت می سپارمدر حقش مادری کن مواظب باش نگاه های متهم آزارش ندهند
یادت باشد شبها که نمی خوابد و بهانه می گیرد برایش غزل بخوانی تا آرام بگیرد.
تو که می دانی � بی قراری ام � زائیده ی شبهای شعر خوانی من است
...
وقتی در آغوشش می گیری احتیاط کن
.
"
بی قراری ام " زخمی ست

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:بی قراری,زخمی, :: 21:17 :: توسط : میلاد

ویکتور هوگو نیستم که نامه های زیبا برات بنویسم

فونتین نیستم که برات شعر بگم

من همینم

احساس پنهان شده در نوشته هایم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:ویکتور هوگو,احساس, :: 21:14 :: توسط : میلاد

از پرچین امید هایت چتری برایم بفرست

من خیس دلتنگیهایت شده ام
...



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:دلتنگی,امید, :: 21:11 :: توسط : میلاد

به یاد داشته باش

من می ‌توانم خوب باشم،

من می‌ توانم بد باشم،

من می توانم خائن باشم یا وفادار،

من می توانم فرشته‌خو باشم یا شیطان‌صفت،

من می توانم تو را دوست داشته باشم،

من می توانم از تو متنفر باشم،

من می توانم پاسخت را بدهم،

من می توانم سکوت کنم،
من می توانم نادان باشم،
من می توانم دانا باشم،

چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است

به یاد داشته باش، من نباید

چیزى باشم که تو می خواهى و تو هم.
به یاد داشته باش ،من اینجا نیستم
که چیزى باشم که تو می خواهى وتوهم.

به یاد داشته باش، من شاید نقابى

بر صورتم داشته باشم و تو هم.

به یاد داشته باش، من را خود از خودم ساخته ام،

تو را دیگرى باید برایم بسازد و تو هم.

به یاد داشته باش،

منى که من از خود ساخته ام آمال من است و تو هم.

به یاد داشته باش، تویى که تواز من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

به یاد داشته باش، لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان.

به یاد داشته باش، من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می خواهى وتوهم.

به یاد داشته باش ، می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه

ولى نمی توانى انتخاب کنى که از من چه می خواهى و تو هم.

به یاد داشته باش که تو می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم و من هم.

به یاد داشته باش که تو میتوانی از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم.

به یاد داشته باش که ما هر دوانسانیم..

و به یاد داشته باش که این جهان مملو از انسانهاست ،

پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

به یاد داشته باش، تو نمی توانى برایم به قضاوت بنشینى و من هم.

به یاد داشته باش، تو نمی توانى حکمى برایم صادر کنى و من هم.

به یاد داشته باش، قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

به یاد داشته باش دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و می ستایند

حسودان از من متنفرند ولى باز می ستایند، دشمنانم کمر به نابودیم بسته اند

و همچنان می ستایند،

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،

من قابل ستایشم و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز می بینى و مراوده می کنى همه انسان هستند و داراىخصوصیات یک انسان،

با نقابى متفاوت، اما همگى مجوز الخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:10 :: توسط : میلاد


گاهی دست اتفاق را می گیرم که نیفتد. و گاهی بالشم را پر از شعرهای تازه می کنم تا خواب تو را ببینم.

گاهی خوابهایم آنقدر آشفته اند که نفس رویاها را روی پیراهنم حس می کنم و دگمه ها را به رنگ جدایی

می بینم و گاهی خوابهایم آنقدر آرام و شفافند که وقتی چشم می گشایم؛ جای پای تو روی فرش راه می رود

و کتابهایم را که ورق می زنم عطر تو مشامم را پر می کند. یک روز آنقدر دور و ناپیدایی که نشان تو را

از هیچکس نمی توانم بپرسم و روز دیگر آنقدر نزدیک و پیدایی که بی آنکه پلکهایم را باز کنم؛ تو را می بینم.

احساس می کنم همه پرستوها برای تو آواز می خوانند و چراغهای آبادی برای تو روشن می شوند.

نمی دانم گنجشک ها تا کی با کاجها دوست خواهند بود و من چند بار دیگر در تابستان به دنیا خواهم آمد.

آیا کسی بعد از من شعرهایم را برایت خواهد خواند؟ آیا دستی کلمه های عاشق را روی پیراهنت گلدوزی خواهد کرد؟

گاهی آنقدر عاشقم که دلم برای ترانه کوتاهی که در باران خواندی؛ تنگ می شود و دوست دارم نام تو را

بر سینه درختانی که هنوز بالغ نشده اند حک کنم. و گاهی آنقدر سردم که شکوفه ها را در باد رها می کنم

و در اتاقی از برف به خاک می روم. گاهی آنقدر شاعرم که دوست دارم تا قیامت زیر باران بایستم و برای

پروانه های خشک شده گریه کنم و گاهی آنقدر سنگم که دلم برای چشمهای تو تنگ نمی شود و بوسه هایم

را در دفترچه خاطراتم پنهان می کنم




ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:اتفاق,سینه,ترانه,شعر, :: 21:6 :: توسط : میلاد


 

وقتی خواب از چشمانم گریزان می شود
نگاه توست که چشم هایم را گرما می بخشد

وقتی کاری از کارهایم گره می خورد و کلافه می شوم
شیرینی لبخند تو تلخی ثانیه ها را برایم آسان می کند

وقتی قلم در دستانم نمی چرخد و بر کاغذ نمی لغزد
دستان پر محبت توست که نقش زندگی مرا می آموزد

وقتی دلم برای خدای خوبیها تنگ می شود
قلب خویشتن را به تو و تو را به خدا می سپارم

اما مهربان من!
تو بگو!
وقتی دلم برای تو تنگ می شود...
چه کنم؟!



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:بی تو,محبت,لبخند,چشمانم, :: 21:4 :: توسط : میلاد

مـــن مــــــی روم ...

تـــو مـــــی مــــانــی ...

بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات . . .

راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده ات شــــدم یــادت هست ؟
.
.
.
از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن . . .


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:8 :: توسط : میلاد

ساکت که می مانی… میگذارند به حساب جواب نداشتنت!

عــــمرا بفهمند داری جان میکنی تا…

حــــرمــــتــــــها را نگه داری.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:سکوت,حرمت, :: 12:6 :: توسط : میلاد

آقا ما ...، شما آبشار نیاگارا .ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر.ما واشر، شما ارباب حلقه ها . ما طرح مسکن مهر، شما برج العرب . ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق . ما مداح , شما دی جی . ما کویر لوت،شما جنگل بلوط. ما 20:30 شما BBC... ما رو هم ببين با ما باش...



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:23 :: توسط : میلاد


شازده کوچولو پرسيد: "اهلي کردن" يعني چي؟ روباه گفت:


"يک چيزي است که پاک فراموش شده،


معنيش ايجاد علاقه کردن است، اگر تو منو اهلي کني،


انگار که زندگيم رو چراغون کرده باشي،


آن وقت صداي پايي رو مي­شناسم که با هر صداي پاي ديگري


فرق مي­کند، تازه! نگاه کن! آن گندم­زار را مي­بيني؟


براي من که نان خور نيستم، گندم چيز بي فايده­اي است،


اما تو موهات رنگ طلاست، پس وقتي اهليم کردي، محشر مي­شود،


گندم که طلايي رنگ است، مرا به ياد تو مي­اندازد و صداي باد را هم


که توي گندم­زار مي­پيچد دوست خواهم داشت،


تو تا زنده­اي، نسبت به اون که اهلي کرده­اي مسئولي...



ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:26 :: توسط : میلاد

جاگذاشته ام دلی هرکه یافت مژدگانی اش تمام “زندگی ام” . . .


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:55 :: توسط : میلاد

آنقدر فریاد هایم را سکوت کردم
که اگر به چشمانم خیره شوی
کر می شوی



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 2:0 :: توسط : میلاد

کوچه ها را بلد شدم

مغازه ها را

رنگ های چراغ راهنما را...

حتی جدول ضرب

و دیگر در راهه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم

اما...

اما گاهی در میان آدمها گم می شوم

آدم ها را بلد نیستم!



ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:آدم,جدول ضرب,کوچه, :: 9:25 :: توسط : میلاد

عجب خیاط ماهریست دنیا!

که دل هیچکس را برای ما تنگ ندوخت!!! 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:40 :: توسط : میلاد

 


تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

 
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 
 
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:سیب دندان زده, :: 13:23 :: توسط : میلاد

 لابه‌لای این واژه‌ها و سطرها که می‌نویسم و پاک می‌کنم، سرگردانم

 

الان سال‌ها و روزها و ساعت‌ها و دقیقه‌هاست

 

که واژه از پی واژه می‌آید و سطر از پی سطر

 

 

اما من در جستجوی گمشده‌ای هستم که گذاشته‌ بودمش یک جایی همین حوالی

 

کنار همین کلمات و معانی.... میان این سطرهای نانوشته....

 

.............

 

و کسی چه می‌داند


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:20 :: توسط : میلاد

 شکی که انسان را عوض میکند!

مردي صبح از خواب بيدار شد وديد تبرش ناپديد شده، شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد.براي همين تمام روز اورازير نظر گرفت.

متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند پچ پچ مي كند. آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه اش برگردد لباسش را عوض كند و نزد قاضي برود و از او شكايت كند.

اما همين كه وارد خانه شد تبرش راپيدا كرد.زنش آن را جابه جا كرده بود.مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه ميرود ،حرف ميزند و رفتار مي كند


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:15 :: توسط : میلاد

من اگر می خندم تنها به اجبار عکاس است...

 

Green Apple main پس زمینه و عکس های با کیفیت از سیب سبز   مناسب طراحی background design general

و الا من کجا واژه ی سیب کجا؟!

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:سیب, :: 20:21 :: توسط : میلاد


نباید شیشه را با سنـــــگ بازی داد!

نباید مست را در حال ِ مستــــی . . . دست ِ قاضــــــی داد !

نباید بی تفاوت
!

چتر ماتـــــــــم را . . . به دست ِ خیـــــــــس ِ باران داد !

کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !

نباید در حصار ِ میـــــــله ها . . . با دانه ای گنـــدم . . .


به او تعلیم ِ مانـــــــدن داد!


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:شیشه,سنگ,بازی,پرنده, :: 20:8 :: توسط : میلاد

 

قطار می رسد...

برای بعضی ها کسی منتظر نیست

برای بعضی ها کسی را نمی آورد

اما...

بیچاره آن هایی که

مسافرشان را دیگران به خانه می برند...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:قطار,مسافر, :: 20:2 :: توسط : میلاد

احساس دبستانی....


اولین روز دبستان باز گرد

شادی آن روزهایم باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیبا ترند

یادگاران کهن مانده ترند

درس های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خشخش جاروی مادر روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشق ها را خط بزن
.

ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:دبستان,کودکی, :: 19:54 :: توسط : میلاد

توی فرودگاه یکی بود که پشت سرم سیگار می‌کشید . یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بخشید آقا.........! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین...؟!
- طرف جواب داد: منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود...!
طرف با خونسردی جواب داد: - تو سیگار می‌کشی؟
... ... ... ... - نه !
- هواپیما داری؟
- نه !
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت...
ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه ...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:سیگار, :: 19:45 :: توسط : میلاد

گفتند حکم؟

ورق دست گرفتیم و خندیدیم

قرار شد حکم دل باشد

تمام سر ها دست تو بود

روزگار دست از ما گرفت... ... ...

دو به دو، دل دادیم

زندگی آس ِ مان را برید

دو به تک باختیم

بازی روبروی چشم های تو عاقبت ندارد.....!


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:حکم,دل, :: 19:41 :: توسط : میلاد

من تمام طول سال بيدار مانده ام

که مبادا روز تولد تو تمام شود

و من در خواب بمانم

و نتوانم به تو بگويم

"تولدت مبارک"

در ستاره بارانِ میلادت
میان احساس من
تا حضور تو
حُبابی است از جنس هیچ
از دستان من
تا لمس نگاه تو
آسمانی است به بلندای عشق
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیست


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:تبریک,تولد, :: 1:47 :: توسط : میلاد

فکر می‌کرد و قدم می‌زد...مردی را دید که بادکنک می‌فروخت...یاد کودکی‌اش افتاد که یکی از آرزوهایش داشتن بادکنکهای بسیار بزرگ بود...یکی از آنها را خرید...مثل یک کودک،ذوق‌زده شده بود...در همان نزدیکی،پارکی بود...روی نیمکتی نشست و شروع به باد کردن بادکنک نمود...
دوران کودکی در جلوی چشمانش رژه می‌رفت و همزمان با بادکردن بادکنک،آرزوهای دیگرش نیز به یادش می‌آمد...بادکردن بادکنک ادامه داشت و او دیگر به آرزوهای دوران جوانی و میانسالی و اخیرش رسیده بود...
دیگر بادکردن بادکنک را از خودآگاه دور کرده بود و به طور ناخودآگاه آن را انجام می‌داد؛بجایش غرق آرزوهایش شده بود...ناگهان،به پارک و روی نیمکتش برگشت...بادکنک با صدای بلندی ترکیده بود


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:بادکنک, :: 1:24 :: توسط : میلاد

كودك بدنيا آمدم ،

بزرگ شدم ،

تو را دوست داشتم ،

اكنون آرزو مي كنم كه ...

پير بدنيا مي آمدم ،

بزرگ ميشدم ،

و ...

و بعد ...

خاطره عشق ترا در كودكي گم مي كردم .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:22 :: توسط : میلاد

 

 

farmer.jpgکشاورزی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه استفاده میکرد. یک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد.همسایه ها در خانه ی او جمع شدند و به خاطر بد شانسی اش به همدردی با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت:شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی فقط خدا می داند! یک هفته بعد؛ اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپه ها بازگشت. این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسی اش تبریک گفتند. کشاورز گفت: شاید این خوش شانسی بوده و شاید بد شانسی فقط خدا میداند فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسب های وحشی بود؛ از پشت یکی از اسب ها به زمین افتاد و پایش شکست. این بار وقتی همسایه ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند؛ به او گفتند:چه آدم بد شانسی هستی کشاورز باز هم جواب داد: شاید این بد شانسی بوده و شاید هم خوش شانسی؛ فقط خدا می داند. چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند؛ به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود. این بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست می گفت؛ ما هم نمی دانیم شاید این خوش شانسی بوده و شاید بد شانسی فقط خدا می داند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:19 :: توسط : میلاد

 
 
 
 
 
 
ناگفته های یک زن ...
 
در سرزمین من
هیچ کوچه ای
به نام هیچ زنی نیست
و هیچ خیابانی �
 
بن بست ها اما
فقط زنها را می شناسد انگار...
 
در سرزمین من
سهم زنها از رودخانه ها
تنها پل هایی است
که پشت سر آدمها خراب شده اند...
 
اینجا
نام هیچ بیمارستانی
مریم نیست
تخت های زایشگاهها اما
پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک ، مسیح را
آبستن نیستند ...
 
 
1- 
من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!!
2- 
نمي دانم چرا شعار از
لياقتم ،صداقتم ،نجابتم و ... مي دهي
تويي که مي دانم اگر بداني بکارتم به تاراج رفته ،انگ هرزه بودن مي زنيو مي روي
اما بگرد ،پيدا خواهي کرد
اين روز ها صداقتو ،لياقتو ،نجابتي که تو مي خواهي زياد ميدوزند!!
۳-        
امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم ، تا آبرو کند ...
برای نامزدی دخترش !
و در خود گریستم ...
برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب ،
تن سردم را هوسبازاته به تاراج برد ...
و بی شرمانه می خندید از این پیروزی ...!!!!
 
 
روي حرفم، دردم با شماست
اگر زني را نمي خواهيد ديگر
يا برايش قصد تهيه زاپاس را داريد
به او مردانه بگو داستان از چه قرار است
آستانه ي درد او بلند است .
...يا مي ماند
يا مي رود!
هر دو درد دارد!
اينجا زمين است
حوا بودن تاوان سنگيني دارد

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:سرزمین,زن,دختر,حوا, :: 9:30 :: توسط : میلاد

هيچ كس به تصوير نقاش اعتماد نمي كند، اما مردم عكس را باور مي كنند


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:باور,تصویر,نقاش,عکس, :: 9:26 :: توسط : میلاد

 دیر گاهیست بالهایمان را آویخته ایم به جا لباسی
عادت کردیم به زمین....
زمین جای گرم ونرمیست!
چه خیال اگر چشم هایمان را خواب..........
چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است...... 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:53 :: توسط : میلاد

 تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را 

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم 

فـرمـول وار ؛ 

مـرتـب و بـی نـقـص ...

و تــو 

بـا یـک اشـاره

هـمـه چـیـز را

در هـم می ریــزی ...

در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:40 :: توسط : میلاد

 هروقت گریه می کنم سبک می شوم...

عجب وزنی دارد چند قطره اشک!!


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:اشک,قطره,سبک, :: 15:11 :: توسط : میلاد

 
بیا غصه هایمان را تقسیم کنیم

دو تا من ... هیچی تو ...

من هنوز خسیسم ...

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:خسیس,غصه, :: 15:9 :: توسط : میلاد

 این بار...

تو بگو دوستت دارم!

نترس...

من آسمان را گرفته ام تا به زمین نیاید!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:دوستت دارم,آسمان, :: 10:22 :: توسط : میلاد

 لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند...ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:لنگه,درب,حیاط,چوبی, :: 10:19 :: توسط : میلاد

 اين قلم اين كاغذ

خانه ام بی آتش ،

دست هایم بی حس و نگاهم نگران  ...

می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس

این قلم ، این کاغذ ، این همه مورد خوب !!!

 

راستش می دانی؟

طاقت کاغذ من طاق شده ،

پیکر نازک تنها  قلمم ، زیر آوار دروغ خرد شده !!!

 

می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس ...

می توانی تو از این طوفان بنویس ،

طاقتش را داری که ببینی هر روز ،

زیر رگبار نگاهی هرزه

صد شقایق زخمی و هزار نیلوفر بی صدا می میرد ؟!!!

اگر اینگونه ای آری بنویس .

 

من دگـر خسته شـدم .

 

باز تا کی به دروغ بنویسم  :

آری می شود زیبا دید !!   

می شود  آبی ماند!!!

 

گل پرپر شده را زیبایی ست ؟

رنگ نیرنگ آبی ست ؟

 

می توانی تو بیا ، این قلم ، این کاغذ ...

بنشین گوشه ی دنجی و از این شب بنویس !!

 

قسمت می دهم امّا به قلم ،

آنچه می بینی و دیدم بنویس

از خدا ،

از قفس خالی عشق ،

از چراگاه ،

از خیانت ،

از شرک ،

از شهامت بنویس !!!

بنویس از کمر بـیـد شکـسته ،

آری از سکـوت شب و یک پنجره ی ـت و بـسته ،

از من

آنکـه اینگـونه به امّـید سبب ساز نـشـسته

از خود  ...

 

هـر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکـش :

صحنه ی پـیچش یک پیچک زشت ، دور دیوار صدا ... 

حمله ی خفاشان ، مردن گـنجشکان !!!

 

جرأتش را داری کـه بـبـینی قلمت می شکـند ؟   کاغـذت می سوزد ؟

طاقـتش را داری کـه بـبـینی و نگـویی از حق ؟

گـفـتن واژه ی حق سنگـین است

 

من دگـر خسته شـدم .

 

می توانی تو بیا ، این قـلم ، این کاغـذ

 

این همه مورد خوب !.!..!
 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:قلم,کاغذ, :: 10:7 :: توسط : میلاد

 امشب باز هم آسمان تماشاگه من بود.

صاف و پر ستاره.

 

قاصدکی آرام نگاهم را دزدید. آن را گرفتم، نگاهش کردم...

 دوستی داشتم که می‌گفت: اگر آرزویی را آرام به قاصدک بگویی و بعد در باد رهایش کنی

حتما برآورده می‌شود!

 

او به قاصدک‌ها ایمان داشت.

باد با عجله دوید. انگار باز دنبال کفش‌های قاصدک می‌گشت!

 

آهای قاصدک سر به هوا ، چشمک کدام ستاره مجذوبت کرد؟؟

خواستم این بار برای یک بار هم که شده، من از قاصدک بپرسم آرزویت چیست؟ 
دست و پایش را گم کرد !. آرام گفت : 
دوست دارم دستانم در دست‌های ماه باشد. می‌دانی چرا؟

چون دست‌های او در دستان ستاره است!!! 

 

چه آرزوی نابی ...

 

از باد هم پرسیدم. سریع وزید و گفت:
الان فقط می‌خواهم کفش‌های قاصدک را پیدا کنم .

 

از آسمان پرسیدم. گفت:
همیشه او به من نگاه کند .

 

از ستاره پرسیدم. گفت :
همیشه برایش چشمک بزنم.

چون فقط ستاره‌ها هستند که از چشمک زدنشان منظوری ندارند !.

 

 

از من پرسیدند.

گفتم :

گفتم ... همیشه ... همیشه شب باشد!

آن هم یلدایی ...

راستی امشب می‌خواهم به صید ستارگان بروم. 

پیغامی برای ماه
 نداری؟!؟


ارسال شده در تاریخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:ماه,قاصدک, :: 9:59 :: توسط : میلاد

درباره وبلاگ
ارزش واقعی هر کسی به اندازه حرف هاییست که برای نگفتن دارد...
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی سرزمین تر از باد... و آدرس lovesong66.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 146
بازدید هفته : 191
بازدید ماه : 472
بازدید کل : 87414
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

Alternative content