روزی مردی شترش را گم کرده بود . کنار چشمه ای رسید ، دید دختری آب بر می دارد . پرسید : شتر مرا ندید ؟ دختر گفت : مرا به پسر کدخدا خواستگاری کردند ، نرفتم . مرد دوباره از شترش پرسید . دختر گفت : مرا به پسر عمیم خواستگاری کردند ، نرفتم . مرد عصبانی شد و گفت : بابا ! من از شترم سوال می کنم ، تو چه می گویی ؟
دختر گفت : هر کس دنبال شتر خودش است !